دم و دود. دود و بخار. ایجاد دود و بخار. کنایه است از آتش روشن کردن و دود به راه انداختن به نشانی طبخ غذا: در آشپز خانه فلان دود و دمی نیست،نشانی از غذا و طبخ آن نیست. (از یادداشت مؤلف). - دود و دمی به راه انداختن، در تداول عامه، تهیۀ غذای پختنی و کباب و مانند آن کردن. - ، تهیۀ بساط وافور و مانند آن کردن - دود و دمی در آشپز خانه کسی نبودن، کنایه است از روشن نشدن آتش و نپختن طعام در آشپز خانه وی به علت فقر یا لئامت. (ازیادداشت مؤلف). ، کنایه است از نفس و دم: سر بینیش چون دو روزن بهم گشاده ز دوزخ در او دود و دم. اسدی. ، دود دم. دم و دود. کنایه است از آه. (یادداشت مؤلف)
دم و دود. دود و بخار. ایجاد دود و بخار. کنایه است از آتش روشن کردن و دود به راه انداختن به نشانی طبخ غذا: در آشپز خانه فلان دود و دمی نیست،نشانی از غذا و طبخ آن نیست. (از یادداشت مؤلف). - دود و دمی به راه انداختن، در تداول عامه، تهیۀ غذای پختنی و کباب و مانند آن کردن. - ، تهیۀ بساط وافور و مانند آن کردن - دود و دمی در آشپز خانه کسی نبودن، کنایه است از روشن نشدن آتش و نپختن طعام در آشپز خانه وی به علت فقر یا لئامت. (ازیادداشت مؤلف). ، کنایه است از نفس و دم: سر بینیش چون دو روزن بهم گشاده ز دوزخ در او دود و دم. اسدی. ، دود دم. دم و دود. کنایه است از آه. (یادداشت مؤلف)
غرور و تکبرباشد. (لغت فرس اسدی). غرور و تکبر و عجب و تجبر و خودستایی و خودنمایی باشد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). تکبر و عجب و خودستایی. (شرفنامۀ منیری). غرور و تکبر. (فرهنگ سروری). عظمت. اقتدار. عجب و غرورو خودستایی و خودنمایی. (ناظم الاطباء). رجوع بشعوری ج 1 ورق 176 و فرهنگ لغات شاهنامه شود: بیاراست این جنگ را پیلسم همی راند چون شیربا باد و دم. فردوسی. پسر با برادرش هر دو بهم سراندیب دارند با باد و دم. اسدی (گرشاسب نامه). بمردی و گنج و سپاه از تو کم نیم، چیست این طمع پر باد و دم ؟ اسدی (گرشاسب نامه). ، بازیچۀ اطفال. (برهان). بادبره و بادفره. (شرفنامۀ منیری). بازیچه ای مر کودکان را که فرفره نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به بادآفراه، بادافره، بادفره، بادفر، فرفره، پهنه، فرموک، گردنای، بادبر، بادبیزن شود
غرور و تکبرباشد. (لغت فرس اسدی). غرور و تکبر و عجب و تجبر و خودستایی و خودنمایی باشد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). تکبر و عجب و خودستایی. (شرفنامۀ منیری). غرور و تکبر. (فرهنگ سروری). عظمت. اقتدار. عجب و غرورو خودستایی و خودنمایی. (ناظم الاطباء). رجوع بشعوری ج 1 ورق 176 و فرهنگ لغات شاهنامه شود: بیاراست این جنگ را پیلسم همی راند چون شیربا باد و دم. فردوسی. پسر با برادرْش هر دو بهم سراندیب دارند با باد و دم. اسدی (گرشاسب نامه). بمردی و گنج و سپاه از تو کم نیم، چیست این طَمْع پر باد و دم ؟ اسدی (گرشاسب نامه). ، بازیچۀ اطفال. (برهان). بادبره و بادفره. (شرفنامۀ منیری). بازیچه ای مر کودکان را که فرفره نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به بادآفراه، بادافره، بادفره، بادفر، فرفره، پهنه، فرموک، گردنای، بادبر، بادبیزن شود